بسم الله خیلی دنبال کار نبودم بیشتر برام مهم بود درسم رو خوب بخونم و انشاالله بعد فارغ التحصیلی دنبال کار متناسب با رشته ام باشم. دوستام همیشه از اول نگران سرکار رفتن بودن. دنبال هرکاری میرفتن حتی حسابداری و در مغازه رفتن (آخه با لیسانس فیزیک!) اما من اعتقاد داشتم که اگه بخوام با یکم تلاش و گشتن خدا یه کار خوب جلوی پام میذاره. تابستون تدریس خصوصی داشتم و الان هم یکی از دوستام واسه خواهرش میخواست. هفته پیش یکی از دوستام(اینجا باهاش دوست شدم) بهم زنگ زد که آره محدثه برنامه ات چطوره؟ و وقت خالی داری؟ یه مدرسه فیزیک میخواد. واسه معلم پژوهش(!) نشنیده بودم تا حالا. اتفاقا با وقت های خالیم چک کردم و دیدم چقدر خوب بهم میخوره. 4شنبه رفتم مصاحبه، خیلی استرس داشتم. خیلی مدرسه خفنی بود. 2-3نفر پاهام صحبت کردن و هی چیز میز میپرسیدن! از گرایش سیاسی گرفته تا اینکه اگه بچه ها سر کلاس عصبانیت کنن چکار میکنی و سوال درسی و ... خداروشکر خدا خواست من زودتر وارد کار بشم و قبول شدم:) خودشون واسه معلم های پژوهش تابستون کلاس گذاشته بودن و من باید با مطالعه جزوه ها و پاورپوینت ها به اونا برسم. خیلی مدرسه خفنیه (درواقع مجتمع آموزشی) و واقعا امکانات خوبی دارن. بچه ها یه درس دارن به اسم کاوش و پژوهش. که باید تا آخر دی یه چیزی کشف کنن یا یه دست سازه ای بسازن حالا هرکدوم تو هر زمینه ای که دوست دارن شیمی ، زیست یا درس شیرین فیزیک:) خب تو پست بعد انشاالله خاطره روز اول در مدرسه رو مینوسم.
Design By : Pichak |